دیانا جونم خودش تنهایی خوابید
دیروز دایی ها اومدند خونمون و خوب دیگه وقتی دایی حسن بیاد و سه ساعت تمام با دیانا بازی کنه بعد از ظهر دیانا نمی تونه بخوابه چون هنوز منتظره که دایی و زن دایی باهاش بازی کنن و البته همینطور هم میشه و اونها یکسره باهاش بازی کردند و البته موقع ناهار دایی حسین هم اومد و از فرصت بودن دایی بزرگتر استفاده کرد و به جای بازی با دیانا توپ خوابید!!!!!!!!!!!!!!!!! دیانا جونم که انگار اصلا خستگی نمیشناسه بعد از رفتن دایی ها تا شب با بابایی بازی کرد و ساعت نه هنوز قصه دوم رو نگفته بودم صدای خر و پفش بلند شد. از این طرف هم صبح زود از خواب بیدار شد و سراغ دارا (عروسک دیانا) و باقی اسباب بازیها رو گرفت و کمی شیر خورد و تخم مرغش رو هم کامل نخ...
نویسنده :
مامان زینب
15:39