دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

دیانا جونم خودش تنهایی خوابید

دیروز دایی ها اومدند خونمون و خوب دیگه وقتی دایی حسن بیاد و سه ساعت تمام با دیانا بازی کنه بعد از ظهر دیانا نمی تونه بخوابه چون هنوز منتظره که دایی و زن دایی باهاش بازی کنن و البته همینطور هم میشه و اونها یکسره باهاش بازی کردند و البته موقع ناهار دایی حسین هم اومد و از فرصت بودن دایی بزرگتر استفاده کرد و  به جای بازی با دیانا توپ خوابید!!!!!!!!!!!!!!!!! دیانا جونم که انگار اصلا خستگی نمیشناسه بعد از رفتن دایی ها تا شب با بابایی بازی کرد و ساعت نه هنوز قصه دوم رو نگفته بودم صدای خر و پفش بلند شد. از این طرف هم صبح زود از خواب بیدار شد و سراغ دارا (عروسک دیانا) و باقی اسباب بازیها رو گرفت و کمی شیر خورد و تخم مرغش رو هم کامل نخ...
29 آذر 1390

مامان بازم قصه بگو

دیشب که دیانا جونم می خواست بخوابه طبق معمول همه مراسم خواب اجرا شد و فقط به جای قسمت شیر خوردن قصه گفتن اضافه شد. من شروع کردم به قصه گفتن اول قصه خوکه بعد قصه دیانا و باران و باز قصه خوکه و ... خلاصه اینطوری شد که دو بار قصه خوکه و سه بار قصه دیانا و باران رو گفتم و بعد دیانا جونم پرسید مامان جی جی میدی؟ و من با یک قلب جریحه دار گفتم نه عزیزم بعد گفت مامان بازم قصه بگو . بعد هم که قصه ها تموم شد گفتی لالایی میخونی مامان جون و من برات لالایی خوندم و ماساژت دادم و بعد از کلی اینور و اونور رفتن خوابیدی. عزیزم فقط خدا میدونه چه لحظات سختی رو میگذرونم.  مرسی که اینقدر با من همراهی می کنی و باز هم می گم خیلی دوستت دارم عشق من ...
27 آذر 1390

پایان قصه شیر خوردن

امروز دومین روزی است که دیانا شیر نمی خوره. شب اول خیلی سخت گذشت و هر دو مون گریه می کردیم  عزیز دلم می خواستم بگم همیشه و همه جا و همه جوره دوستت دارم   ...
26 آذر 1390

دیانای گل من به چی فکر می کنی؟

دیانا جونم دیشب اصلا خوب نخوابیده و حالا خوابش برده کمی هم بینی هاش گرفته که امیدوارم چیز خاصی نباشی و زود خوب خوب بشه. این روزها دیانا از حمام فرار می کنه هر چی هست یک ربطی به دستشویی کردن داره که من خیلی خوب نمی فهمم. شاید به خاطر سرما باشه. آخه از هفته پیش که ما بازی لگن و پوشک و ... شروع کردیم دیانا یک دفعه همه چیز را کنار گذاشت و با اصرار شدید گفت که می خواد تو پوشکش جیش کنه. دیروز عصر قبل خواب وقتی پوشک دیانا را عوض می کردم گفت که دوست نداره پوشک بپوشه و می خواد شورت صورتی پاش کنه و بعد خوابید از خواب که بیدار شد هر چی بهش می گفتم دیانا جیش داری یا نه می گفت "هر وقت جیش داشتم جیش داشتم" و بعد هم آب میوه خورد و شروع کرد به بازی کردن. م...
23 آذر 1390

دیانا و لگن و پوشک و ...

بعد از مدتی دوباره بحث لگن و پوشک و جیش و پی پی تو خونه ما خیلی داغ شده. دفعه قبل پروژه با شکست مواجه شد و ما برای مدتی اونو تعطیل کردیم و حالا دوباره شروع کردیم. این دفعه امیدواری بیشتری نسبت به قبل داریم تا حالا چند بار روی لگن جیش و پی پی کردی و همش جایزه گرفتی و البته تعداد دفعاتی که روی فرش و موکت و سرامیک گل انداختی! خیلی بیشتر بوده. عزیزم فدای سرت ولی کار خیلی سختیه و امیدوارم این دفعه دیگه نتیجه بده. خوب جایزه های مامان ته کشیده ولی ما باز هم تلاشمان را می کنیم و از هر کنار و گوشه ای باشه تو خونه برات جایزه پیدا می کنیم . اولش که اصلا نمیذاشتی پوشکت رو باز کنم و همش می گفتی می خوام تو پوشک جیش کنم بهتره! ولی حالا وقتی...
18 آذر 1390

تغییرات دیانا

این روزها دیانا جونم دوست داره که همش خونه باشه مثلا دیروز بعد از یک هفته تو خونه موندن تصمیم گرفتم که دختر خوشگلم رو ببرم پارک و دیانا همش می گفت دوست ندارم برم خونه باران و یا دوست ندارم برم پارک و بعد هم که راضی شد لباس بپوشه و بریم پارک ... فقط خدا میدونه که چه گریه هایی کرد موقع لباس پوشیدن که من فکر کردم کاریش شده و با عجله لباسشو درآوردم و بعد دیدم چیزی نیست جز اینکه عزیز دلم دلش نمی خواد از خونه بیرون بره و حتی شب که می خواستیم بریم خونه مامان بزرگ تمام راه می گفتی برگردیم خونه دوست ندارم برم خونه مامان بزرگ و ... این هم یک بخش از رشد بچه هاست که همه چیز را با نه، نمی خوام، نریم، نکن و ... جواب میدن. با تمام نه گفتن هایت با...
18 آذر 1390

ماما پا گنده به استراحت نیاز داره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیز دلم تو هنوز خوب نشده دوباره مریض شدی همون تورم لوزه و چرکی شدن گلو دوباره ادامه داره و باز دارو و دارو و دارو و من امیدوارم که این دفعه خوب خوب بشی.  راستش تو این هوای سرد زمستونی و حالا که کمی ترسیده شدم که تو رو ببرم بیرون خیلی تو خونه دلم گرفته دوست دارم برم قدم بزنم، تو خیابونا الکی بگردم و خوب یک کم سخته. این روزها دیانا جونم به روش کاملا کوآلایی! به مامانش چسبیده و دائم میخواد بغل باشه  و ما بیشتر اوقاتمون به بازی می گذره . خیلی دوستت دارم عزیزم و کمی خسته ام و نیاز به استراحت دارم باز هم دوستت دارم حتی وقتی که خیلی خسته میشم. ...
7 آذر 1390

دوست نداری بزرگ بشی؟

بیست و دو ماهگی ات هم تمام شد عزیزم و من هنوز نتوانستم تو را راضی کنم که بری دستشویی و اصلا هم دلت نمیخواد این کار را بکنی. دکتر هولاکویی میگه که بعضی بچه ها در برابر بزرگ شدن مقاومت می کنند و چون پوشک را در رابطه با کودکی می بینند حاضر نیستند به راحتی از اون دل بکنند. وقتی به تو میگم که " دیانا داره بزرگ میشه دیگه دو سالشه" تو زود میگی " یک سالمه" یکبار هم به حالت عصبانی گفتی " یک سالمه من هنوز کوچولو ام" و خوب دیگه مشخصه که چقدر مقاومتت بالایه. راستش کمی نگران میشم. ولی خوب می دونم که اول باید روی ذهنیت خودم کار کنم و بعد تو کمتر جبهه خواهی گرفت. راستی که هنوز خیلی کوچولویی ولی شاید چون خیلی خوب حرف میزنی و زیاد چیز می فهمی این شب...
6 آذر 1390

پرسش جدید دیانا

یکی دو هفته میشه عزیز دلم که از من می پرسی " من کی ام؟" دفعه اول که اینو شنیدم جا خوردم کلی قربون صدقه ات رفتم و وقتی می خواستم جواب بدم کلی فکر کردم . باور کن عزیزم سوال سختی است. بهت میگم " تو دیانا هستی" یا " تو دختر مامان زینب و بابا ابوذر هستی" ولی آیا واقعا این جواب سوال تو میشه ؟ گاهی این سوال را چندین بار در روز می پرسی و من هم همون جوابها رو میدم یا میگم " تو یک دختر قشنگ و مهربون هستی" یا " تو یک فرشته ای که اومدی رو زمین" حرفهای عجیب غریب میزنم مگه نه؟ سوال هات داره سخت میشه و من دعا می کنم حرفی نزنم که حال تو رو بد کنم. تازگی سوال چرایی هم می پرسی. یک روز که داشتم به صورتم کرم میزدم تو اومدی و پرسیدی که "چکار می کنی مامان؟" ...
6 آذر 1390